سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های من
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:0بازدید دیروز:6تعداد کل بازدید:24403

محمد جواد محسن زاده :: 85/10/14::  1:29 صبح

یا لطیف!

دوستان سلام

امسال نیز همانند پارسال با اکیپ نشریه زائر سازمان حج و زیارت توفیق تشرف به آستان دوست، مدینه منوره و مکه مکرمه را در حج تمتع 85 پیدا کرده‏ام.

چند روزی است که اعمال حج تمتع را به پایان رسانده ایم و از احرام و مناسک حج فارغ شده ایم و اگر خدا بخواهد این بنده‏ی‏ سراپاتقصیر برای بار سوم حاجی شدم! (حاجی شدن چه آسان، حاجی ماندن چه مشکل!) ان شاءالله پس از عید غدیر مجددا راهی مدینه هستیم و نایب الزیاره همه دوستان پارسی بلاگ.

دوستان عزیزی که افتخار آشنایی و همکاری با آنها در این سفر مقدس 40 روزه را دارم برای شما عزیزان معرفی می کنم. آقایان، سروران گرامی: محمد امین محمدلو ـ تقی دژاکام ـ محمد جعفر شفقت ـ محمد خامه یار ـ حامد حجتی ـ محسن ادیب ـ مجتبی عبدخدایی ـ عبدالرسول هاجری و سرکار خانم مریم معین الاسلام.

- یه متنی رو دوست عزیزم محمد خامه یار معاون فرهنگی و تبلیغات ارشاد استان قم با ذوق شاعرانه و زیبایش تهیه کرده که برایتان عینا تایپ می کنم تا همانند خودم بخونید و لذت ببرید:

کاش کنار قبر ام البنین سقاخانه ای می ساختم!

چند روزی است که به مدینه آمده‌ام اما نمی‌دانم چرا با خود کلنجار می‌روم، من کجا و مدینه کجا؟ هنوز بغض گلو آزارم می‌دهد. شب که از راه می‌رسد، انگار هق‌هق تمام ابرهای عالم را احساس می‌کنم که بر شانه‌هایم سنگینی می‌کند.
هر سپیده‌دم که به زیارت بقیع می‌روم به کبوتر تشنه جانم مژده می‌دهم، بُغض‌های مانده در گلو را با گریه‌هایم آزاد می‌کنم، اما نمی‌شود. اینجا هم گریه را بی‌معنا می‌دانند و مرا مشرک می‌خوانند!
هر سپیده‌دم با دعوت این دیوارها و پنجره‌ها که سرتاسر بقیع را به احاطه کشیده‌اند به تماشای این باغ خزان می‌آیم، سراغی از بیت‌الاحزان می‌گیرم، کوچة بنی‌هاشم کجاست؟ چرا کسی پیدا نمی‌شود تا مزار ام‌ابیها را نشانم دهد؟ می‌دانم دیرزمانی است تاب دیدگانم از نور تهی‌مانده و آینه نگاهم را زنگار گرفته و هرگز باران اشک‌هایم قادر به زدودن آن نیست، ولی آمده‌ام تا دست‌هایم در آسمان دعا غریبه نباشند. آمده‌ام زاد و توشه بگیرم و از این ذوات مقدسه که در این «وادی طوی» در دل خاک آرمیده‌اند، کمک بگیرم و تمنای وصال کنم.
کاش توان داشتم و در کنار مزار «ام‌البنین» سقاخانه‌ای به یاد عباس می‌ساختم! تا شاید دل سوختة مادر عباس تشفی بیابد.
کاش می‌شد با عطر این همه اشک‌های جاری سایبانی می‌ساختند بر مزار امام مجتبی، حضرت زین‌العابدین و امام باقر و حضرت جعفرالصادق(ع).
کاش مدینه نیامده بودم و این همه غربت را نمی‌دیدم.
کاش کسی می‌آمد و می‌گفت: آن پاداش و مزد رسالت که همانا دوستی با ذی‌القرباست چرا به فراموشی سپرده شده است.
کاش کسی می‌آمد و سوز درونی‌ام را التیام می‌داد.

مکه مکرمه - 14 دی 1385



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

24403

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
یادداشت های من
::وضعیت من در یاهو::
::اشتراک::